یه فقیره داشت کتاب راز ثروتمندی رو میفروخت
منم رفتم جلوشو باغرور گفتم:
هه عمو تو خودت چرا این کتابو نمیخونی تا ثروتمند بشی؟
.
اونم گفت:چون سواد ندارم
ینی با اسفالت یکی شدم